آنکه از طرف سلاطین و امراءپیشتر رود و جا برای فروکش خوش کند. (آنندراج) : پیشخانه داران سرکار جهان مدار با خوش منزلان سبقت شعار کوچ هر منزلی به بارگاه عظمت دستگاه بیارایند. (نعمت اﷲخان عالی در بهادرشاه به نقل از آنندراج)
آنکه از طرف سلاطین و امراءپیشتر رود و جا برای فروکش خوش کند. (آنندراج) : پیشخانه داران سرکار جهان مدار با خوش منزلان سبقت شعار کوچ هر منزلی به بارگاه عظمت دستگاه بیارایند. (نعمت اﷲخان عالی در بهادرشاه به نقل از آنندراج)
خوش طبعی. فکیهه. لاغ. فکاهت. مزاح. شوخی. بذله گویی. هزاله. مطایبه. نشاط. سرور. فرح. انبساط. (یادداشت مؤلف) : چون دل باده خوار گشت جهان با کروژ و نشاط و خوش منشی. خسروی. پس خویشتن تسلیم کرد و آن... هدف کرده و بخوش منشی شربت آن ضربت نوش کرد. (تاریخ بیهق) ، تسلیم در اصطلاح حکمت مدنی. (از نفایس الفنون)
خوش طبعی. فکیهه. لاغ. فکاهت. مزاح. شوخی. بذله گویی. هزاله. مطایبه. نشاط. سرور. فرح. انبساط. (یادداشت مؤلف) : چون دل باده خوار گشت جهان با کروژ و نشاط و خوش منشی. خسروی. پس خویشتن تسلیم کرد و آن... هدف کرده و بخوش منشی شربت آن ضربت نوش کرد. (تاریخ بیهق) ، تسلیم در اصطلاح حکمت مدنی. (از نفایس الفنون)
خوب چهره. نیک سیما. نیکودیدار. (ناظم الاطباء). خوش نما. خوب دیدار. (یادداشت مؤلف). خوبروی: که دریافتم حاتم نامجوی هنرمند و خوش منظر و خوبروی. سعدی (بوستان). ، با منظرۀ خوب. با چشم انداز نیکو. خوش منظره: و صباح از عکس جمال حورالعینش خوش منظر. (ترجمه محاسن اصفهان). ابوعلی محمد مردی فاضل بوده است و بغایت پرهیزگار و خوش محاوره و خوش منظر. (تاریخ قم)
خوب چهره. نیک سیما. نیکودیدار. (ناظم الاطباء). خوش نما. خوب دیدار. (یادداشت مؤلف). خوبروی: که دریافتم حاتم نامجوی هنرمند و خوش منظر و خوبروی. سعدی (بوستان). ، با منظرۀ خوب. با چشم انداز نیکو. خوش منظره: و صباح از عکس جمال حورالعینش خوش منظر. (ترجمه محاسن اصفهان). ابوعلی محمد مردی فاضل بوده است و بغایت پرهیزگار و خوش محاوره و خوش منظر. (تاریخ قم)